بهار سال آینده گوش های بیکار یک غریبه را گیر خواهم آورد تا بسان دوران کودکی انشایی برایش بخوانم با مضمون " زمستان خود را چگونه گذارندید ؟ " و به او خواهم گفت اولین زمستان دوست داشتنی ام جنگ های تن به تنی داشت که ظهر های مرداد ماه را به یادم می آورد , جنگ تن به تنی که با بوسه های داغ گرمسیری اوج می گرفت و به آرام گرفتن در گهواره وجودش ختم می شد . به او خواهم گفت زمستانی که لب های تب دارش بلد بود چگونه روح زخم خورده مرا درمان کند .
تو میروی و دنیا میرود این را از دستهای سرد خودم و نگاه بی رنگ تو میدانم . حالا باید چکار کرد با آغوشی که فقط بوی ترا میدهد . و گرمای تن تو را دائم بهانه میگیرد؟ . تو میروی و دنیا میرود بگذار دنیا برود. من از دنیا جز آغوش ترا نمیخواهم . تو میروی و دنیا میرود و من یک دائم الخمرِ ازمخمر تن تو . و هر روز شلاق میخورم از دست رفتنت .اما توبه نمیکنم . ودلم میخواهد آنقدر ترا بنوشم که درهم تخمیر شویم .
درباره این سایت